در مقاله ” تکنیک های تغییر رفتار کودک ” برای شما مثال هایی واقعی و راه حل های برای تغییر آگاهانه رفتار فرزندانتان بازگو کردیم . در ادامهی آن قصد داریم شما را با عواملی که در رشد شخصیت کودک حتی تغییر رفتار کودک کمک میکند آشنا کنیم . این عوامل بیشتر عاملهای محیطی هستند که مهم ترین محیط کودک در وهلهی اول خانوادهی اوست .
كودكان مشاهدهگرانی ماهر هستند اما در تفسير چيزي كه مشاهده ميكنند اشتباهات بسياري مرتكب ميشود . آنها معمولاً نتيجهگيريهاي غلطي ميكنند و براي يافتن جايگاهشان راههاي اشتباهي برميگزینند. به همین دلیل اگر رشد شخصیت کودک و به حداقل رساندن رفتارهای مخرب او برای والدین اهمیت دارد باید هوشیارانه رفتار کنند .
بهار سه ساله دختر شاد و سرزنده بود كه مسير رشدش را خیلي سريع ميپيمود و همين امر والدينش را بسيار خوشحال كرده بود او قبل از يك سالگي راه رفتن را آموخت و در هجده ماهگي آموزش توالت رفتن را كاملاً فرا گرفت در دوسالگي به وضوح صحبت ميكرد و جملات كامل و زيبا ميگفت او در جلب تأييد بزرگسالان به راههاي دوست داشتني و در انجام دادن كارها بسيار خبره بود.
تا اينكه ناگهان براي چيزي كه ميخواست شروع به گريه و زاري ميكرد و دائماً خودش را روي زمين ميانداخت و خاكي ميكرد . دو ماه قبل از اين رفتار به ظاهر پرخاشگرانه برادر او به دنيا آمده بود . در سه هفته اول بهار به اين نوزاد علاقه زيادي داشت و با اشتياق مادرش را كه از نوزاد نگهداری میکرد ، مشاهده ميكرد .
هرگاه بهار پيشنهاد كمك ميدهد مادرش قاطعانه ولي با مهرباني پيشنهاد او را رد ميكرد پس از آن بهار كمكم علاقهاش را از دست داد و ديگر به اتاق كودك نميآمد و بعد از مدت كوتاهي رفتار مخرب خود را شروع كرد . بهار همه توجهي را كه برادر كوچكش دريافت ميكرد ميديد او ناگهان فهميد كه اين برادر پيشي گيرنده مادرش را از او جدا ميكند .
توجه مادر اينك به سمت برادر است و مادر وقت زيادي را صرف نوزاد ميكند. اما وقتي موضوع را اينگونه برداشت كرد كه جايگاهش را از دست داده و خاكی كردن لباسها ها و ابزار ناتواني ميتواند شخص را مهم جلوه دهد دچار اشتباه شد .
او تصور ميكرد كه ميتواند با تبديل شدن به يك نوزاد موقعيت از دست رفتهاش را مجدداً به دست آورد. او نميتوانست امتيازات زيادي را كه نسبت به برادرش دارد تشخيص دهد .
جانیار پنج ساله و مادرش مرتباً با هم دعوا ميكردند . جانان درباره هر چيزي كه مادرش به او ميگفت انجام دهد جر و بحث ميكرد فرقي نميكرد كه خواسته مادر چه بود در هر صورت جانیار از انجام دادن آن امتناع ميكرد.
اين پسر به شدت كج خلقی ميكرد و دائماً اسباببازيها ظرفها و لوازم خانه را ميشكست . او در اجتناب از انجام دادن كارهايي كه مادرش براي او تعيين ميكرد مهارت داشت و به همين خاطر به انجام دادن كاري وادار و تنبيه ميشد . مادرش از اين موضوع كاملاً گيج شده بود چرا كه خود او الگوي خوبي در انجام دادن به موقع كارهاي خانه براي جانیار بود.
جانیار خيلي سريع متوجه شده بود كه هرچه مادرش ميگويد براي پدرش يك قانون است پدر براي اينكه در خانه آرامش برقرار باشد در برابر فشارهاي همراه با عصبانيت مادر تسليم ميشد. پدر بيشتر از هر چيزي از وجود اغتشاش در خانه متنفر بود در چند مورد که مادرش قصد داشت با جانیار قاطع باشد پدرش سعي كرده بود از او حمايت كند جانیار قدرت مادرش را مشاهده و آن را تحسين ميكرد . برداشت او از قدرت آن بود كه هر كس قدرت داشته باشد داراي جايگاهي برتر است .بنابراين در پي دستيابي به برتري مشابهي بود و با تقليد از مادر از عصبانيت براي دستيابي به قدرت استفاده ميكند .
مادرش واقعاً هيچ كنترلي روي او نداشت جانیار این مطلب را فهميده بود ولي مادرش نه . او فكر ميكرد وقتي جانیار را تنبيه كند بر او توفق پيدا ميكند ، اما هيچگاه نفهميد كه اجراي رفتار زشت جانیار در مبارزه قدرت ميان آنها نوعي انتقامگيري بوده . جانیار در اين مبارزه واقعاً پيشتاز بود.
از آنجايي كه روش او در دستيابي به اعتبار از طريق نمايش قدرت اينقدر موفقيتآميز بود پس اشتباه او كجا بود؟
آيا ميتوان جانیار را كودكي شاد محسوب كرد؟
آيا بدين طريق او ياد ميگيرد كه در يك گروه با بده بستانهاي اجباري چگونه عمل كند؟
آيا با عصبانيت قادر خواهد بود با همه موقعيتهاي زندگي برخورد كند؟
آيا او ميتواند در همه موقعيتها رئيس باشد؟
ارتباط او با دخترها و سرانجام با همسرش چگونه خواهد بود؟
او چه نگاهي نسبت به موقعيت مرد در دنيا دارد؟
كودک هر آنچه را در اطرافشان ميگذرد مشاهده ميكند . او از آنچه ميبيند نتيجهگيري خودش را ميكند و به دنبال خطوط راهنمايي براي رفتارش است .
او در طي دوران خردسالي بايد با محيط داخلي و خارجياش انطباق پيدا كند و نحوه برخورد و كنترل آنها را ياد بگيرد . موهبت ارثي كودك محيط داخلي او محسوب ميگردد او اولين سال زندگي را به تجربه كردن و يادگيري نحوه كنترل بدنش ميگذراند او ميآموزد كه چطور دست و پاهايش را با هماهنگي تكان دهد تا بتواند موقعيتش را تغيير دهد و چيزي را كه ميخواهد بگيرد ، ياد ميگيرد كه چطور بر اساس تمايلش بدنش را حركت دهد .
او ميآموزد ببيند و هر آنچه را ميبيند تفسير کند، بشنود ،احساس كند ، ببويد ، بچشد و جذب كند . با گذشت زمان ياد ميگيرد كه چگونه از هوش خود استفاده كند و تكاليفي كه با آنها مواجه ميشود را به انجام برساند .
در اتمام اين تكاليف او ياد ميگيرد كه چطور محيط داخلي اش را كنترل كند و تواناييها و ضعفهاي خود را كشف كند . اگر با مشكلي مواجه شود يا ضعفي داشته باشد يا تسليم ميشود و یا آن را جبران ميكند. این تجربیات به صورت کاملا محسوس در میزان رشد شخصیت کودک موثر است .
بعضي مواقع كودك در هنگام مواجهه با يك ضعف مهارت خاصي خلق ميكند . فرآيندي كه به آن بيش جبرانی گفته ميشود.
الناز درحالي كه دست راست نداشت به دنيا آمد ولي الين خواهر دوقلوي او بدن كاملاً طبيعي داشت . الناز كه اعتنايي به اين معلوليت شديد نداشت ، كارهايي را كه خواهرش با هر دو دست انجام ميداد با يك دست انجام ميداد . در خلال مرحله سينه خيز رفتن یا به زور کشیدن خود به كمك پاشنههاي پا ، پا به پاي خواهرش پيش ميرفت و آموخت كه با يك دست لباس بپوشد ، دكمههاي لباسش را ببندد ، موهايش را مرتب و حمام كند .
او با كارهاي خانه انطباق پيدا كرد و حتي توانست خياطي كند او اكنون ازدواج كرده و یک زن خانهدار كارآمد است و مواردي كه نياز به كه کمك داشته باشد بسيار نادرند .
الن وقتي پنج ساله بود به بيماري فلج اطفال مبتلا شد اين بيماري موجب شد عضلات پاي چپش ضعيف شود . مادرش با ورزشهايی او را كمك ميكرد و دلگرمي ميداد . به ويژه شنا به شدت توصيه شده بود و آلن از آن لذت زيادي ميبرد تا شانزدهسالگي او کاملا بر ضعفش غلبه كرده بود و ستاره تيم شناي مدرسه بود.
سارا چهار سال در ميان چهار فرزند كوچكترين آنها بود و با معلوليت بينايي شديد به دنيا آمده بود اما كاملاً نابينا نبود .
او در چهار سالگي بسيار ناتوان بود و نميتوانست خودش لباس بپوشد و غذا بخورد و اگر دستش را ميگرفتند فقط ميتوانست راه برود و كارهاي اندكي انجام دهد .
همه اعضاي خانواده در خدمت او بودند و سعي ميكردند او را سرگرم كنند سارا نيز كه در برابر اين بيماري تسليم شده بود به ديگران اجازه ميداد همه كارها را براي او انجام دهند.
در اينجا خواننده ممكن است اعتراض كند كه ما مطالب را بسيار ساده جلوه دادهايم . ما در مورد تأثير ديگران بر اين كودكان معلول عمداً چيزي نگفتهايم .
ما با ذكر مثال ، نشان داديم كه هر يك از اين كودكان خودشان تصميم گرفتند كه چگونه با معلوليت خود كنار بيايند و اين كه هر كودك تأثيري بيش از آنچه به نظر ميرسد بر اطرافيان خود دارد .
تصميم زود هنگام الناز به همگام شدن با خواهرش تحسين مادرش را برانگيخت و عمل دلگرمي دادن را براي مادرش به مراتب آسان كرد؛ خواست آلن به كمك كردن به خودش بدون توجه به مشكلات به مادرش كمك كرد تا در تلاشهاي خود شرايط شنا را برای او محيا كند.
تسليم كامل سارا در برابر ناتواني موجب ترحم و خدمتگزاري اطرافيان او شد ، درصورتي كه اگر تصميم اوليه هر يك از اين كودكان به شكلي ديگر ميبود ، داستان آنها پايان متفاوتي داشت .
كودك همزمان با يادگيري نحوه انطباق با محيط دروني با محيط بيروني خودش نيز تماس دارد . اولین لبخند كودك ، اولين حركت بيروني او به سمت اجتماعي شدن است . او به دلگرميهاي اطرافيان پاسخ ميدهد و از جواب دادن به لبخند با لبخند لذت ميبرد و بدين طريق اولين رابطه بين فردي پويا شكل ميگيرد و لذتي را كه ميتواند با لبخند زدن ايجاد كند ، حس ميكند .
تماس او با دنياي بيرون همراه با پيشرفت در كنترل دنياي درون رشد ميكند در اينجا نيز اگر با موانعي مواجه شود يا تسليم ميشود یا جبران ميكند .
كودك در ارتباط خود با خانواده ، جامعه را به طور كامل تجربه ميكند . او ارزشها و آداب و رسوم و سنتهاي خانواده را جذب ميكند و سعي ميكند با الگوها يا استانداردهاي تعيين شده والدين هماهنگ شود . این استانداردها به نحوه رفتار و رشد شخصیت کودک کمک میکنند .
مفهوم امتيازات مادي ، جهتگيري اقتصادي خانواده را نشان ميدهد . نگرش او نسبت به نژادهاي مختلف همسو با نگرش والدين در اين زمينه شكل ميگيرد . اگر صبر و بردباري جزو الگوهاي خانواده باشد، كودكان صبر و بردباري را به عنوان ارزشي كه دوست دارند از آن حمايت كنند ميپذيرند .
اگر والدين نسبت به كساني كه متفاوتند نگاه تحقيرآميزي داشته باشند كودكان احتمالاً از آن به نفع خود استفاده ميكنند و در ارتباطات نژادي و اجتماعي به دنبال برتري هستند . اهميت آموزش مذهبي اوليه نيز به خوبي اثبات شده است . هر چند واكنش كودكان ممكن است كاملاً متفاوت باشد ، اما به جرات میتوان گفت که نوع رفتار والدین به شدت بر رشد شخصیت کودک و رفتار آن تاثیر میگذارد .
كودكان همچنين در مشاهده نحوه رفتار والدين با يكديگر بسیار دقيق هستند . رابطه ميان والدين تعيينكننده همه روابط در خانواده است . اگر رابطه والدين گرم و صميمي و مشاركتي باشد به احتمال زياد رابطه مشابهي ميان كودكان و والدين و بين خود كودكان شكل ميگيرد .
مشاركت ميتواند تبديل به معياري خانوادگي شود . اگر والدين با يكديگر ناسازگار باشند و براي برتري با هم رقابت كنند معمولاً الگوي مشابهي ميان كودكان پديد ميآيد .
اين اصطلاح بيانگر روابط ويژه هر يك از اعضاي خانواده با ديگران است . همانگونه كه يك ستاره در ارتباط خود با ستارگان ديگر يك منظومه مانند دب اكبر را تشكيل ميدهد ، هر عضو خانواده شكل بندي خاص خود را داراست . در تبادل پاسخها و تأثيرات شخصيتهاي متفاوت پديدار ميشود . موقعيت فرد درون منظومه نقشي كه ايفا ميكند تا حد زيادي بر الگوهاي كلي خانواده و شخصيت ديگر فرزندان تأثير ميگذارد.
خانواده با مادر ، پدر و نوزاد شروع ميشود . نقش مادر براي زن متفاوت از نقش همسر است نقش پدر براي مرد نيز متفاوت از نقش همسر است نقش پدر براي مرد نيز متفاوت از نقش شوهر است و آمدن فرزند ابعاد جديدي از روابط ميان شوهر و همسر شكل ميگيرد .
اين نوزاد اولين فرزند آنهاست اما موقعيتش تا حدودي با ديدگاهش تفاوت دارد . او نهايت توجه آنها را دريافت ميكند و پدر و مادر يعني والدين . تك فرزند نيز نهايت توجه خود را به او ميدهند و اين در حالي است كه مادر به خاطر نقش مادرياش بيشترين توجه را ميدهد .
در بين اين سه نفر الگوي مشخصي از بده بستانها ، الگوي تعاملات شكل ميگيرد. حتي ممكن است يك والد بر عليه والد ديگر حامي كودك بشود . مسبب چنين اتحادهایی معمولاً كودك است كه با رفتار خود آنها را به والدين تحميل ميكند.
زماني كه كودك دوم به دنيا ميآيد موقعيت سه عضو اول گروه تغيير ميكند . كودك پادشاه از تخت پادشاهي به زير كشيده ميشود و حالا بايد در برابر تغيير در جايگاهش ، در برابر فرد غاصب و در برابر پدر و مادري كه تا حدودي عامل چنين تغييراتي بودند ، مقاومت كند .
در نتيجه تغيير در منظومه اصول جديدي به درون همه روابط وارد ميشود . حالا فرد تازه وارد فرزند خانواده است و كودك ابتدا لازم ميداند كه جايگاه جديد خود را به عنوان عضو كوچك خانواده كشف كند . اما اين جايگاه براي فرزند دوم به دليل حضور هم شير بزرگتر معناي متفاوت دارد.
وقتي فرزند سوم وارد ميشود باز هم در معناي جايگاه ، هر يك از اعضاي درون منظومه تغييراتي ايجاد ميشود . والدين ، حالا والدين سه فرزندند . بزرگترين فرزند قبلاً از تخت به زير كشت شده و حالا نوبت فرزند دوم است كه از مقام خود خلع شود و خود را فرزند مياني بين بزرگترين و كوچكترين فرزند مييابد .
منظومه خانواده با تولدهاي بعدي شكل جديدي با تعاملات جديد و معاني جديد به خود ميگيرد به همين دلیل است كه فرزندان يك خانواده عليرغم وجود زمينههاي مشترك شبيه يكديگر نيستند . ما احتمالاً ميان فرزندان اول دو خانواده متفاوت شباهتهاي بيشتري پيدا ميكنيم تا ميان اولين فرزند و دومين فرزند يك خانواده.
عامل مهم دیگر در محيط بيروني كودك ، روشهاي رايج آموزشی برای رشد شخصیت کودک و تغییر رفتارهای مخرب اوست . در ادامه در بحث مربوط به روشهاي آموزش مؤثر و مكفي اهميت عوامل مختلفي كه تاكنون ذكر شده روشنتر خواهد شد.
با اين حال بايد به ياد داشت كه كاملاً بديهي است كه بايد خود را كنار بكشيم ، عقب بايستيم و نگاه دقيقي به كودكانمان بيندازيم؛ كودك چگونه با محيط درونياش كنار آمده و از چه جبران ها يا جبران های افراطي استفاده كرده است؟ از مشاهدات چه برداشتهايي داشته و در منظومه خانواده چه جايگاهي دارد و معناي اين جايگاه براي او چيست ؟!